مقاله ها
- اخبار خراسان رضوی
- بازدید: 677
دلیل نقدهای ويرانگري که به فردوسی زده میشد عدم درک سرودههای فردوسی است/ که شاهنامه به پشتوانه یک فریاد و یک بغض 200 ساله بوجود آمده است
شانزدهمین جلسه از سلسله جلسات دیالوگ عصر پنجشنبه تحت عنوان «حماسۀ داد» به همت کانون جوانان حزب کارگزاران سازندگی ایران-خراسان رضوی در محل دفتر مرکزی حزب استان در مشهد، برگزار گردید. در این نشست که هدف از آن گفتگویی پیرامون خوانش سیاسی شاهنامه فردوسی جمعی از اعضای حزب و علاقهمندان به مسائل سیاسی گردهم آمدند.
در ابتدای نشست دکتر یوسف بینا، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی، عنوان کرد:
می توانیم از دو منظر به خوانش سیاسی شاهنامه بپردازیم. اولین رویکرد این است که ما مسائل مهم که در اندیشه سیاسی بیان میشود را خارج کنیم به تعدادی سوال برسیم بعد یک نمونه فیلسوفان سیاسی را بررسی کنیم ببینیم که این فیلسوف سیاسی نظر سیاسی منسجم و شناخته شدهای دارد، به چه مسائلی پرداخته آنها را بررسی کنیم و بعد به سراغ شاهنامه فردوسی بریم ببینیم آیا در شاهنامه به این سوالات پرداخته شده یا نه؟ یعنی مثلا اگر تبیین ساختار حکومت و یا ویژگیهای پادشاه یا جامعههایی سیاسی که در اندیشه سیاسی مهم است در شاهنامه هست یا نه؟
رویکرد اول را دقیقتر توضیح بدم: مثلا این سوالها رو میتوانیم بپرسیم: شناخت وضع زمانه مسلما کسی که نظریهپردازی سیاسی میکند وضع زمانه خودش را میشناسد، نمونه اعلای آن افلاطون است که بحث سیاسیاش را با بررسی جوامع زمان خود و سیاست در زمان خودش آغاز کرد. مسئله بعدی پیشنهاد برای اصلاح یا تغییر یا معالجه امور است. به هرحال هرکس که نظریهپردازی میکند اگر نظریهاش تبیین وضع موجود نباشد برای اصلاح یا تغییرش می خواهد نظریهپردازی کند. مسئله بعدی تبیین حکومت آرمانی و طرح مدینه فاضله است به هر حال در یک فلسفه سیاسی یک حکومت آرمانی یک مدینه فاضله یا به اصطلاح امروزی یک نظام سیاسی مطلوب طراحی میشود بعد این بحث پیش میآید آیا تحقق عملی این طرح آرمانی ضرورت دارد یا فقط به عنوان یک الگو و یا یک محک برای وضع موجود است. بعد بحث بهترین نظام سیاسی از بین نظامهای سیاسی است و بعد ویژگیهای حاکم یا پادشاه پیش می آید که قدرت را در دست گرفته است. بحث سرچشمه و آبشخور قدرت چه چیزی قدرت رو به این آدم داده است؟ چه کسی مشروعیت حکمرانی را رقم زده برای این آدم؟ بهترین شیوه اداره شهر اداره جامعه، والاترین هدف ایجاد شهر، قانون، رابطه حاکم با قانون. این مسئله مهم است در اندیشه سیاسی که نسبتشان چه است: فراتر از قانون یا فروتر از قانون. در نظریههای مختلف این فرق دارد؛ نظریه افلاطون را با فارابی مقایسه کنید میبینید که کاملا متضاد هم هستند یا نظریههای اسلامی را با غیراسلامی اگر مقایسه کنیم میبینیم که فرق دارند. راههای وادار کردن مردم به اطاعت از قانون چیست؟ آیا از زور و اجبار کردن مردم، این مشروعیت دارد، بحث مصلحت عامه مردم بحث جایگاه غالب و مغلوب در جدالهای سیاسی، بحث سیاست در عمل و نظر، پیوند اخلاق و سیاست که این خودش خیلی مهم است ارتباط حکیمان با حاکمان که خب از منظر نظریه پردازان دانش سیاسی همیشه مهم بوده است، ارتباط فرد و شهر، سعادت و فضیلت، بحث رابطه خدایگان بنده یا فرمانروایی بر آزادگان، رابطه فضیلت فردی با سیاست و تعریف و طبقهبندی انواع حکومتهای ضدآرمانی یا آرمانهای مخالف این حکومت آرمانی که ما به آن میاندیشیم. این مسائل در اندیشۀ سیاسی مطرح میشود.
نزدیکترین فیلسوف به فردوسی، فارابی است. فارابی فیلسوفی ایرانی است که آثارش به زبان عربی نوشته شده است. از نظر تاریخی یک نسل قبل فردوسی است. نخستین فیلسوف دوره اسلامی در ایران شناخته میشود و فیلسوفی است که نظریه مدینه فاضله آن معروف است و مسائلی که درباره ریاست مدینه فاضله مطرح کرده تقریبا در تارخ اسلام بینظیر است. خوب فارابی در ساختار فلسفه خودش به یک مسائلی پرداخته است. مثلا: موضعگیری غیرآشکار فارابی در برابر خلافت اعراب یعنی وضع موجود در زمانش که مبتنی بر شناخت فارابی از وضع زمانه و نقد و انکاری که آن به زمانه دارد، احیا خود فلسفی، اخلاقی و تاریخی، بحث دربارهی شیوههای حکومت در اسلام و دریافتی که فارابی از نظریه امامت شیعی دارد در برابر خلافت توجه به اندیشهی ایران شهری و اینکار را با یادآوری شیوه حکومت شاهان باستانی ایرانی انجام میدهد، اعتقاد به ادامه نبوت فلسفی که از طریق اتصال به عقل فعال و استعداد عقول انسانی، این که انسان این قابلیت را دارد که همچنان به او وحی شود و راه انبیا را به شکل دیگری ادامه دهد و چنین کسی شایستگی ریاست را دارد . یگانگی نسبی و حکیم و انسان کامل یعنی اون کسی که باید ریاست مدینه فاضله فارابی به او تنفیذ شود هم نسبی است هم حکیم هم انسان کامل و هم تواناییهای جسمی و روحی در حد اعلا دارد. اثبات حکمت به عنوان طرح لازمه مدینه فاضله داشتن توامان حکمت و ریاست برای رئیس مدینه فاضله یعنی باید ریاستش را از نظر قدرتهای مادی محقق کند. بحث هستی مدنی انسان، این که انسان را میشود مثلا بدون حضور در جامعه تصور کرد، نظم مدینه، مراتب وجود انسانها، هم انسان در جامعه، رئیس اول مدینه که راس هرم حیات سیاسی است، تقدم رئیس اول مدینه بر مدینه (نظریه فارابی)، راس ارتباط تقدم آن رئیس بر جامعه، اگر رئیس پادشاه نباشد اصلا جامعه شکل نمیگیرد. در حالی که در اندیشه افلاطون اینگونه نیست، جامعه هست بعد رئیس انتخاب می شود. در اندیشه فارابی و بقیه فیلسوفهای اسلام این است که شخصی که لیاقت ریاست بر آن جامعه اسلامی را دارد؛ آن جامعه قائم به وجود اوست و اگر نباشد شکل نمیگیرد.
بحث قرار داشتن انسانها در سلسله مراتبی از تواناییها و استعدادها این است که رئیس، اول آگاه است به انسانها، انسانها را میشناسد و آنها را در طبقه خودشان طبقهبندی میکند جایگاه آنها را مشخص میکند. انسانشناسی به عنوان یک مبحث اخلاقی به عنوان مبنای سیاست در اندیشه فارابی است. رابطه فاضلهای که بین انسانها قرار دارد یعنی طبقات مختلف در عین حال که آقای الف بالاتر از آقای ب هست باید او را ارشاد و راهنمایی هم بکند و فقط نقش قرارگرفتن در آن جایگاه را نداشته باشد و کاملا بر او باید نقش یک راهنما را داشته باشد. تحلیل مدینههای نامطلوب که اصطلاحا فارابی به عنوان مزادات مدینه فاضله بحث میکند یعنی تمام شکلهایی که میشود جامعه را اداره کرد و فارابی مطرح میکند ، نقد میکند و بررسی میکند. مثلا خیلی جالب است نوع دموکراسی که امروز محبوب بین اهالی سیاست است، فارابی بعد این که نقد میکند میگوید اشکال بزرگش این است که امکان فضیلت و امکان رذیلت هر دو برایشان فراهم است و خیلی این مدینه مطلوبی نیست اما بین جوامع غیرفاضله همین مدینه اعرار را نام میبرد به عنوان نظام دموکراتیک و می گوید این بهتر از بقیه است به خاطر این که امکان رسیدن به مدینه فاضله در این جامعه محقق میشود و مسئله سعادت و رسیدن به سعادت و این که مسائل سیاسی ارتباطش با علم اخلاق چه است و این که علم اخلاق جزئی از علم مدنی میداند. فارابی درست بر خلاف نظریههایی که رایج است و بحث تعاون در جهت وصول به سعادت را مطرح میکند و در نهایت بحث رئیس دوم که جانشین رئیس اول است و لزوم پیروی از قوانین و شرایط می شود حالا با این دید میتوانیم سراغ شاهنامه فردوسی بریم یعنی چنین ساختاری رو باید از شاهنامه فردوسی اخراج کنیم وقتی چنین مسائلی را بشناسیم. آن موقع دیگر بحث پیش میآید که آیا شاهنامه فردوسی را میشود به عنوان یک متنی که قابلیت این را دارد که اندیشه سیاسی خارج بشود، درنظر گرفت؟؛ اصلا این سوال پیش نمیآید چون اگر کسی شاهنامه را شناخته باشد میتواند به این سوال پاسخ بدهد. شاهنامه تاریخ شاهان و پهلوانان و جنگها و رفتارهای سیاسی اصلا شکلگیری جامعه ایرانی هست با 3 روایت اساطیری، حماسی و تاریخی.
فردوسی جزئیترین امور زندگی را بیان میکند. مباحث خیلی کمی را هم بیان کرده است. شاهنامه، الگوهای سیاسی و نظریههای سیاسی را بیان کرده سپس میتوانیم شاهنامه را با همان دیدی که سراغ یک فیلسوف سیاسی رفتیم ببینیم، البته ما میدانیم که فردوسی حکیم است اندیشمند هست اما به معنای دقیق کلمه، فیلسوف نیست. فردوسی شاعر است و به نظم درآورندهی حماسه ملی ایران است، کتابی که از دوره ساسانیان باقی مانده بود و تلفیق شده از خدای نامههای دوره ساسانی بود احتمالا یک خدای نامهی بزرگ بود بعد ترجمه شد از فارسی میانه به فارسی دری زبانی که ما الان صحبت میکنیم. فردوسی احتمالا آن کتابی که ترجمه و بعد اسمش هم شاهنامه شد (ابومنصوری آن را در دست گرفت)، منابع دیگری هم داشت مثل داستانهایی که خودش از پهلوانها میشناخت مثل داستان بیژن و منیژه و دیگر داستانها و داستانهای مربوط به رستم را احتمالا از منابع دیگری به نام اخبار رستم که به دستش رسیده بود و داستانهای مربوط به دوره اشکانیان بود؛ تلفیق کرد و شاهنامه را سرود. او شاعر است اگر چه ما او را به عنوان حکیم میشناسیم کسی که درباره مسائل به دقت اظهار نظر میکند. کسی که همچون فیلسوفان درباره مسائل کلی میاندیشد. اما در عین حال فیلسوف و اندیشمند به معنای واقعی کلمه نیست. شاهنامه را اگر همه جانبه بررسی کنیم مثلا رفتار و گفتار پادشاهان و وزرا و پهلوانان رو که برای طبقات بالای جامعه بودند. از طرف دیگر اظهار نظرات فردوسی را دربارهی اشخاص بررسی کنیم فردوسی در خلال داستان خیلی از شخصیتها را بررسی میکند و نقد میکند و کارهای خوب و بد آنها را گوشزد میکند که مسائل مهمی هستند. در شناخت جوانب اندیشههای سیاسی در شاهنامه، خطبهها و نصایح شاهان در شاهنامه خیلی اهمیت دارد چون هر شاهی که سلطنتش رو در شاهنامه آغاز میکند یک خطبه میخواند و میگوید که چه کار میخواهد بکند و اصول و روش سیاسی خودش را توضیح میدهد، شاهان و وصایایی که به پادشاه بعدی (ولیعهد بعدی) میکند منابع سیاسی مهمی است چنان که یکی از آنها شهرت زیادی دارد قبل از شاهنامه هم کتاب مستقلی هم بوده. عهدنامه اردشیر بابکان با شاپور یکی از منابع مهم شناخت سیاست در ایران به حساب میآید. سخنان پندآموز که پهلوانان و وزرا به شاهان جوان دارند به شاهانی که آنها خودشان شاه کامل و آرمانی نیستند و از همه مهمتر درباره شخص حاکم یا پادشاه مسئلهی فره ایزدی که در شاهنامه مطرح است که ما بتوانیم فره ایزدی را بشناسیم چون به هر حال از یک منظر همهی فلسفههای سیاسی مهمترین مسئلهشان میتواند مسئله انتخاب شخص حاکم باشد. در این باره فردوسی خیلی مهم است چون مسئله فره ایزدی از همان دوره اساطیری شاهنامه تا انتهای شاهنامه است. فره بر خلاف یک تصور رایج که در جامعهها است یک چیز آسمانی و دور از فهم نیست. اگر متن شاهنامه را بخوانیم مسئله فره خیلی مسئله ملموسی برای ما میشود وقتی که کیکاووس انتهای دوران پادشاهیش را دارد میگذراند، مردم اصلا دوست ندارند تحت حاکمیت او باشند و همه منتظر هستند کیخسرو از توران برسد و او شاه ایران بشود. وقتی که مردم دور کیکاووس را حصار کردند و پهلوانان و بزرگان اطرافش را خالی کردند فردوسی میگوید: کاووسی بدون فره در ایران نشسته و نمیتواند حکومت کند منتظر یک شاه است، یا جمشید که یکی از شاهان و فره ایزدی دارد یه جایی میگوید مردم او را ترک کردند و سراغ ضحاک رفتند و او را آوردند که تو شاه ما بشو. وقتی اینها را بررسی میکنیم این مسئلهی قبول عام و قبول نخبگان از معانی مهم فره است. در زمانهای قدیم در نقاشیهای اساطیری وقتی میخواستند شاهی را که فره ایزدی دارد نشان دهند با هالهی نور نشان میدادند که آدم یاد چهره پیامبران میافتد. یک چیز ماورایی در حالی که در ساختار داستانهای شاهنامه اصلا اینطوری نیست.
پهلوانان و خردمندان در شاهنامه حدفاصل پادشاه و عامه مردم هستند، نخبگان جامعه هستند و آنها وقتی شاه را تایید کنند شاه فره ایزدی دارد و مردم هم پشت آنها هستند و این جایگاه پهلوانان و قبول عامی که پهلوان دارد و اینکه شاهان اینقدر مراقبند که پهلوانان از اطرافشان پراکنده نشوند به همین خاطر است. وقتی که رستم یه جایی با کیکاووس دعوا میکند بیرون میآید و میگوید که تاج و تخت و زمین و آسمان من همین جاست، همین مردم هستند؛ من از تو شاهی رو گرفتم که حالا تو بخای از من بگیری؟، این نشون میده که پادشاه به دلیل پهلوانانه قبول عام و فره دارد.
در شاهنامه اگر از منظر اندیشه سیاسی وارد شویم میبینیم مطالب مهمی رو فردوسی بیان کرده است. مثلا بحث نخستین پادشاه رو مطرح کرده که کیومرث هست و ویژگیهای خاصی رو برایش میگوید. شکلگیری نخستین اجتماع که به دست کیومرث انجام میشود که فردوسی میگوید: انسانها و حیوانات رو از هم جدا کرد و حتی حیوانات را طبقه بندی میکند و اهلی و وحشی میگوید. بلافاصله در شاهنامه ویژگیهای اخلاقی پادشاهان مطرح میشود که شجاعت و هوش، جنگ و خردمندی و داد و دهش و فرمانبرداری از خداوند است و کارهایی که باید انجام بدهد مانند آبادانی و ساخت جهان و کشف قابلیتهای جهان برای شکل دادن به تمدن انسانی است. این در داستان طهمورث و جمشید هست. نسبت پادشاهی و این که این خیلی مهم است در شاهنامه، شاهنامه یکی از متونی است که درهم آمیختگی دین و پادشاهی رو تثبیت میکند. به هر حال توقع دیگری از آن نیست. در زمان ساسانیان تدوین شده که تقریبا از این منظر در تاریخ نمونه کمی داریم که حکومتی باشد که با دین درهم آمیخته شده باشد. یعنی تایید متقابل از هم بگیرن هم دین و مردان دین تایید پادشاهان رو لازم دارند و هم پادشاه تایید دین رو لازم دارد و در دوره ساسانیان که شاهنامه بسیاری از قسمتهایش محصول تفکر آن دوره است وقتی که یک پادشاه به آزادی دینی معتقد میشود؛ بعد در روایتها به یزدگرد بزهگر تبدیل میشود که موبدان آن را در همین چشمه سبز گلمکان مشهد می کشند. حالا ساختار شاهنامه چیز دیگری میگوید. خودش بزه کرد و یک نفر او را کشت اما در واقع یزدگرد وقتی با تاریخ مقایسه میکنیم و با تواریخ دیگر میبینیم کسی است که آزادی دینی دارد. مسئله وحی شدن به پادشاه، یگانگی چهره پادشاه و نبی در شاهنامه، آگاهی پادشاه از اسم اعظم خدا، مباحث دیگری مثل لزوم پیروی پادشاهان خلف از پادشاهان سلف، شستن جهان از بدیها قبل از نشستن به تخت شاهی و یک وظیفه مهم بوده که اول جهان را از بدی بشوید و بعد بر تخت شاهی بنشیند. تمام شاهان شاهنامه از اول تا آخر همشون یک کار بزرگی در این زمینه انجام دادند بعد شاه شدند. لزوم مبارزه با ایران، پالوده شدن شاه از بدیها، تسلط بر اهریمن، لزوم اطاعت همه از پادشاه تقدم پادشاه بر جامعه... بحث جوامع غیرآرمانی که تحت حاکمیت 3 نفر، تحت حاکمیت ضحاک ، تحت حاکمیت افراسیاب و یکی حاکمیت اسکندر است. البته به روایتی اسکندر چون با اسکندرنامههای دوره اسلامی و اینکه آنها یک تصویری بر خلاف ایرانیان دوره که اسکندر رو گجستگ و نفرین شده میدانستند؛ در دوره اسلامی او را نبی میدانستند و این آمیخته شده ولی وقتی به اردشیر بابکان میخواهند بگویند تو مثل شاهان بد نباش میگویند ایران در دوره 3 پادشاه بد بود. حتی در شاهنامه بحث سیاست و رفتار پادشاهان آنقدر اهمیت پیدا میکند که روی حوادث طبیعی هم تاثیر میگذارد؛ فردوسی میگوید: نبارد به هنگام ابر نم وقتی که پادشاه ستم کند. موقع جنگ ایران و توران وقتی انسانهای زیادی کشته میشوند حتی بارون هم نمیآید. وقتی که صلح میکنند انگار جهان طبیعت هم با انسان آشتی میکند. در شاهنامه پادشاهان رو به 3 بخش میشود تقسیم کرد: پادشاهان آرمانی و نیکوکار مثل جمشید و کیومرث و طهمورث و فریدون و منوچهر. نمونه اعلا کیخسرو که انسان کاملی است و بعد پادشاهان اهریمنی و بد کردار که در شاهنامه 3 تاست و پادشاهانی که حالت میانه این دو را دارند که شاید با رئیس دوم مدینه فاضله قابل مقایسه باشند مثل کیکاووس ، نوذرو ...
اعراب وقتی به ایران حمله کردند به اسم گسترش اسلام تمام آثار زبان فارسی را از بین بردند و 200 سال زبان فارسی از بین رفت و وجود نداشت و زبان فارسی در زمان فطرت بوده است. در زمان حمله اسکندر و اعراب به ایران این اتفاق رخ داده است و زبان فارسی در فطرت باقی مانده است.
اما در زمان سامانیان تحولی صورت گرفت و همگی در احیا فرهنگ ایران تلاش کردند و با نویسندگی و اشعار و کتب به زبان فارسی آن را دوباره احيا کردند.
همه ما شاهنامه را به همت یک نفر میشناسیم اما باید بدانیم که شاهنامه به پشتوانه یک فریاد و یک بغض 200، 300 ساله که شکسته شده است بوجود آمده است.
شاهنامه شاید نخستین اثر منسجم و گروهی ایرانیان بعد از اسلام است که برای احیای کشور ایران و فرهنگ ایرانی و در اعتراض به اين وضعيت بوده است.
اما این اقبال جمعی تحت حمایت پادشاهان بود سریعا فروکش کرد و بعد از اتمام شاهنامه غزنویان حکومت میکردند و آنها مانند سامانیان حامی شاهنامه نبودند.
60_70 درصد اشعار شاهنامه داستان است، داستانهای اساطیری و کهن. داستانهای رستم و ذال و اسفندیار که در تقسیم بندی جدید مرز اسطوره و حماسه را چون نمیتوان مشخص کرد. در تقسیم بندی جدیدتر به پیشنهاد دکتر خالقی مطلق که آن را به دو بخش تقسیم کنیم، بخش اول یعنی از ابتدا تا حمله اسکندر بخش داستانی شاهنامه و بخش دوم بخش تاریخی.
در بخش حماسی و اسطورهها شاهنامه چه اندیشه سیاسی وجود دارد؟ شاعران و نویسندگان وقتی میخواهند اعتراض انتقاد سیاسیشان را بیان کنند با زبان خود یعنی شعر داستان آن را بیان میکنند و از همین داستانها ما میتوانیم به تحلیل سیاسی برسیم.
نظریه یکی از جامعه شناسان: شاعران در اشعارشان گاهی ترسیم یک آرمان شهر میکنند و آرمانشهر در داستان های ادبی بازتاب شرایط عینی جامعه است.
طراح آرمانشهر از اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه خود، ناخرسند است می کوشد با طرحی آرمانی وضع موجود را نفی و ارزشهای آن را انکار کند. پس آرمانشهر بازآفرینی ذهن جامعه است به قصد انتقاد از نظام مستقر و محکی برای سنجش وضع موجود و آشکارساختن نارساییها و نارواییها است.
فردوسی در چنان زمانهای با طرح آرمانشهر و عصر زرین ایران در قالب روایتهای اساطیری و حماسی و تاریخی میخواهد اعتراضش را به وضع موجود و بنیان تفکر سیاسی زمان خود بیان کند.
در ادامه نشست دکتر روحالله اسلامی، استادیار اندیشه سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد، تصریح کرد:
تقریبا اغلب مواردی که می شد درباره وجود سیاست در شاهنامه بود رو آقای بینا گفتند. حالا بحثی که من میخوام انجام بدم به همین جلسه برمیگردد. در این جلسه افرادی که حضور دارند مشخصه که نخبگانی هستند که به سیاست و هم چنین به کنش سیاسی علاقه دارند و نیز علاقه دارند که جامعهشان رو تغییر بدهند و من فکر کردم که چی بگم که کاربردی هم داشته باشه علی الخصوص تو روزگاری هم زندگی میکنیم که فضای سیاسی در واقع آدما رو به تنگنا کشانده است.
شاهنامه از منظر علوم سیاسی:
_سوال اینجاست که شاهنامه چه فایده و کاربرد سیاسی دارد؟
شاید بتوان گفت شاهنامه در خصوص شاهان فرهمند است و مردم امروزه به دنبال حکومت شاهی نیستند. مورد دیگر اینکه مردم ارتباط بین دین و سیاست را مورد نقد قرار میدهند و با ابزاری کردن دین مخالف هستند و مورد دیگر در خصوص اهمیت ندادن به شاهنامه جایگاه و نقش زنان است همچون متون کلاسیک که زن جایگاهی در سیاست ندارد و اعتقاد بر این است که شاهنامه زنستيز است و همچنین شاهنامه برای طبقه بالا و قشر فرهمند است.
ما در سیاست چند جریان داریم: جریان اندیشه که علاوه بر جریان اندیشه مدرن یعنی علم سیاست در جریان مدرن، به غیر از آن در ایران دو جریان دیگر وجود دارد یکی جریان علم کلام و فقه و جریان دیگر جریان ادبیات مثل متون نویسی که جریان زیادی را در خود جای داده است.
ترسيم جایگاه فردوسی در حوزه ادبیات این است که باید در نظر گرفت که دوره باشکوه ایران باستان و متون اندیشه های سیاسی که میراث فرهنگی و تاریخی ایران بوده است اغلب درصدد هجوم و حمله بوده است. حملات وحشیانهای که تمام متون ادبی و کتابخانه های فرهنگ یک کشور را از بین بردهاند.
ایران در طول تاریخ دارای موقعیت جغرافیایی استراتژی بود است که محل رفت و آمد دانشمندان و فرهیختگان و سياسيون فراوان بوده است که همین امر موجبات حملات وحشیانه و اتفاقاتی بوده است به نحوی که موجب فراموشی هویت شده است، چرا که در خلال جنگها همیشه قوم پیروز انديشمندان را در چنگال خود به دربار میگرفته و ثبت تاریخ را آنگونه که خود ميخواستند تحمیل میکردند.ی عنی تاریخ از منظر قوم برتر ثبت شده است.
ایران همیشه درصدد حمله بوده است و در جنگ جهانی اول و دوم حضور داشته و امروزه هم این اتفاق به نحوی دیگر در ایران وجود دارد، همچنین فردوسی در عصری زندگی میکرده است که ایران در علوم سیاسی و جهانی وجود نداشته و نابود شده است و در آن عصر ايران به ایالاتهای متعدد تبدیل شده که زیر نظر خلافت زندگی میکردهاند.
مجموعه متفکران از دوره ابن مخفع است که بعد از آن خواجه نظام الملک، سهروردی و خواجه نصیر الطوسی بوده است که اینها کاری میکنند که ایران به مدت 900 سال در شرایطی که ایران سیاسی وجود ندارد، ایران فرهنگی را احیا میکنند.
در سایر کشورها مثل مصر و یونان انديشمندان بزرگی نداشتهاند که بتوانند تاریخ کشور آنها ثبت کنند و به احیا آن بپردازند و انديشمندان آنها نمیتوانند خوانش صحیحی از تاریخ و سابقه تاریخی فلسفی خودش را بیان کند و توانایی برای برقراری ارتباط با میراث فرهنگی وجود ندارد.
درباره فردوسی همین بس که اگر همه انديشمندان عصر او را حذف کنیم و فقط یک متفکر باقی بماند و او فردوسی باشد و فقط یک کتاب باقی بماند آن هم شاهنامه باشد، این سند توانایی برقراری ارتباط با گذشته را فراهم کرده است و این نقش استراتژی برای ما پل ارتباطی خوبی با دوران گذشته است و این نقش به خوبی ایفا شده است.
فردوسی عامل تداوم بخش و عامل ارتباط دهنده با روزگاران گذشته است. این معنی خوبی دارد که کتابی را باز میکنی که در قرن چهارم و پنجم نوشته شده است اما 90 درصد آن را میفهمی و درک میکنی.
هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که بتواند میراث 1400 سال قبل از خودش را درک کند. عهد اردشیر در این کتاب بررسی شده است که کلمه کلمه آن همه وقایع آن دوره است و فردوسی آنها را فقط به زبان شعر بیان کرده است و آنها را از خود نسراییده است.
فردوسی بزرگترین و مهمترین و استراتژیکترین اندیشمند سیاسی ایران است و شاعران و نویسندگان بعد از فردوسی جایگاه فردوسی را ندارند و این یک افتخار است که او خراسانی است و این نقشی بوده است که خراسانیها در طول تاریخ بر عهده میگرفتهاند و این یکی از پایههای شکلگیری ایران در وضعیت بحرانی بوده است و این شاهنامه است که جایگاه تعیینکنندهای دارد.
دلیل نقدهای ويرانگري که به فردوسی زده میشد عدم درک و نفهمیدن سرودههای فردوسی است.
_ مبنای اندیشه های فردوسی چیست؟ شاهنامه فردوسی در سیاست چه می گويد؟
به لحاظ مبنایی اندیشه فردوسی چند محور دارد یک، فردوسی ایران اندیش است، فردوسی 800 بار از واژه ایران در شاهنامه استفاده کرده است در حالی که ایران در دوره فردوسی از هم پاشیده است و وی دلیل احیا کردن ایران است، مرکز اندیشه فردوسی ایران است.
مورد دوم زبان: از لحاظ مبنایی، زبان ارتباط مستقیمی با قدرت هر حکومت دارد و در هر حکومتی اگر زبان گسترش یابد قدرت هم افزون میشود.
_چرا ایران توانسته است زبان خود را حفظ کند؟ چرا ایرانیها آن را تغییر ندادهاند؟
زبان فارسی به علت ذخیره مفهومی و کلامی که از گذشته وجود داشته است به حدی قدرتمند بوده و به لحاظ معنایی توانمند که میتوان نشانههای مدرنیته یا پسا مدرنیته را در آن پیدا کرد.
بسیاری از کشور های ترک زبان وهندی زبان نتوانستند زبان خود را حفظ کنند اما فردوسی به دلیل علاقهاش به زبان فارسی در زمانی که بشدت گرایش به زبان عربی وجود دارد توانست زبان فارسی را حفظ کند چون با توجه به زبان فارسی و سنت مفهومی آن و واژگان این زبان فردوسی درصدد حفظ آن برآمد.
امروزه کتابی چاپ شده است به نام واژگان شاهنامه و این واژگان بسیار اصیل و معنایی هستند.
مورد دیگر تاریخ است، تاریخ بسیار اهمیت دارد، چرا دولتها برایشان مهم است که تاریخ را چه کسانی مینویسند و چرا دروس تاریخی مهم است؟
_تاریخ میگوید ما چه کسی هستیم و به کجا میرویم، شاهنامه فردوسی در زمانی نوشته میشود که نگرشی به تاریخ ایران وجود ندارد و بسیاری از متفکران ایران مجبور به حذف تاریخ ایران هستند اما فردوسی تاریخ ایران را کامل با نظم و منطق دقیق و کارآمد به نگارش درمیآورد.
فردوسی در شاهنامه یک فلسفه تاریخی برای ما ترسیم میکند. فردوسی شاهنامه را با شروعی خوب و پایانی غم انگیز به پایان میبرد. چون اوضاع ایران کاملا نابسامان و بهمریخته است. فردوسی در دورۀ خلفای شریعت اندیش، ریاکار و زورگو بوده است.
_فردوسی از منظر سیاست چه چیزهایی را در شاهنامه پیشنهاد میکند؟
در اندیشه سیاسی چهار سوال مطرح میشود: 1_ هدف دولت يا نظام سیاسی چیست؟ 2_ چه کسی باید حکومت کند؟ 3_ چگونه باید حکومت کند؟ 4_ نقش مردم در سیاست چیست؟
با توجه به این چهار سوال فردوسی بعد سیاست را اینگونه در شاهنامه تشریح میکند:
1_ غایت امر سیاسی چیست؟ یعنی هدف از حکومت چیست؟
فردوسی در اغلب دیوان خودش غایت امر سیاسی را عدالت می داند. عدالت تفسیری پادشاه یا نظام سیاسی باید کارآمد و فارق از اینکه دیندار هست یا نه.
در اندیشه سیاسی ایران حکومت باید کارآمد باشد. به معنای آبادانی و برقراری امنیت و ایجاد پل و قنات و جاده و ... اگر دولتی بتواند این کار را انجام بدهد و حفظ کند غایت خود را انجام داده است. بحد همزادی دین و سیاست به منزله استفاده ابزاری از دین نیست به معنای این است که پادشاه مراقب دین در کشور است.
بنابراین غایت دارد؛ غایت برقراری عدالت در جامعه است.
2_چه کسی باید حکومت کند؟ فردوسی میگوید شاهنشاه باید حکومت کند و شاهنشاه دو ویژگی باید داشته باشد: 1_گوهر داشته باشد 2_ هنر داشته باشد، گوهر به معنای این که به طبقه شاهی متعلق باشد و از خاندان و طایفه بالا باشد. و هنر به معنای کارآمدی و کسب تدبیر برای مملکت داری لازم است. هیچ منش کلاسیک نمیتوان آورد که خلاف و غیر از این باشد. و در تمامی متون ما از خواجه نظام الملک و سهروردی و اندیشههای غربی همگی بر همین باور هستند که یک نفر حکومت میکند.
در همه جای دنیا خاندان حکومت میکند و مردم مشارکت میکنند و در شاهنامه گفته میشود که فقط افراد فرهمند میتوانند حکومت کنند و همچنین در این کتاب اعتراض میشود که هر شخصیتی که در طبقه پایین است حق حکومت کردن ندارند و شخص حاکم باید آداب و نژاد داشته باشد.
از 200_300 سال پیش تاکنون این نظریهها با تفاسیری همراه شده است و دیگر کارآمدی خود را ندارد.
3_چگونه باید حکومت کرد؟ فرق اندیشه سیاسی مدرن با اندیشه سیاسی کلاسیک در این است که اندیشه سیاسی مدرن بیشتر به چگونه حکومت کردن می پردازد اما اندیشه سیاسی قدیم بیشتر به غایت و اینکه چه کسی حکومت میکند میپردازد اما در شاهنامه فردوسی بیشتر درباره سفارت و جنگ و نهاد شاهی و ارتباط آنها با یکدیگر به صورت صحیح و اصولی میپردازد. مثلا درباره سفارت در شاهنامه آمده است که سفیر باید شخصیتی باشد که ظاهر ساده اما درونی غوغا داشته باشد، شخصیتی ساده اما پر جنب و جوش که این تکنیکهایی است که در علوم سیاسی هم دیده میشود اما مردم عادی این نگاه را قبول ندارند، اما از منظر سیاست همه موارد شاهنامه فردوسی درست است.
نتیجهگیری میکنم: شاهنامه و فردوسی تداوم بخش اندیشه سیاسی از خرد مزدایی به خرد دوره جدید در ایران میباشد یعنی دوره کلاسیک و دوره جدید، یعنی فردوسی گرانیگاه فرهنگ و تفکر ایرانی است.
اندیشه و فرهنگ سیاسی فردوسی از سه زمینه شکل میگیرد:
1_به شدت رئال است یعنی واقع گرا است. 2_ بسیار محافظه کار است 3_ ناسیونال است. این سه مورد در ماکیاول نیز دیده می شود، در فیلسوفان سیاسی اندیشه غرب هم موجود است.
اگر دقت کنیم حفظ فرهنگ زبان فارسی است که ایران را تداوم بخشیده است و این فردوسی بوده است که با توان بالا توانسته این کار استراتژیک را انجام دهد.
در هر روایت و تحلیلی که شکل میگیرد مشکلات و انتقاداتی شکل میگیرد اما از منظر علوم سیاسی حمایت از منافع سیاسی یک کشور اهمیت است. در ایران تنوع فرهنگی و قومی بسیار بالایی وجود دارد و فردوسی به خوبی در زمان خود با استراتژیهای خاصی توانست ایران (ایران فرهنگی) را حفظ کند.
ایران تنوع فرهنگی خیلی شدیدی دارد. در دورههای مختلف اگر تاریخ را بررسی کنیم هر زمانی که همدیگر را درک میکردند، کنارهم بخوبی زندگی میکردند و تساهل و مدارایی وجود داشته، آن دوره، دورۀ با شکوهی بوده است. در واقع تساهل و رواداری که خود فردوسی، حافظ، مولوی و بسیاری از خردمندان ایران به آن اعتقاد دارند، یکی از شاخصهایی بوده که میتوانیم با آن بفهمیم در هر دورهای چرا به شکوه رسیدند.
اما امروزه باید حواسمان باشد که در تحلیلها ما میدانیم که ترکها در شاهنامه با ترکهای امروز تفاوت دارند و همچنین اعراب. پس همه ملتها نسبت به گذشته پیشرفت کردهاند و در تحلیلها باید حواسمان باشد که اقوام، زده نشوند.