- اخبار حزب
- بازدید: 1091
«دردِ نان/ دردِ جان»
به بهانه نمایش مجدد فیلم زمانی برای مستی اسبها
سیوچهارمین جلسه از سلسله جلسات دیالوگ عصر پنجشنبه تحت عنوان «دردِ نان/ دردِ جان» به همت کانون جوانان حزب کارگزاران سازندگی ایران-خراسان رضوی در محل دفتر مرکزی حزب استان در مشهد، برگزار گردید. در این نشست که هدف از آن گفتگویی پیرامون مفهوم کولبری، دلایل و پیامدهای آن در استانهای مرزی بود؛ جمعی از اعضا و هواداران حزب و علاقهمندان به حوزه مسائل اجتماعی گردهم آمدند.
در این نشست پس از نمایش مجدد فیلم «زمانی برای مستی اسبها»، دکتر محمود سعیدزاده، دکترای روابط بینالملل و کارشناس مسائل کردستان اظهار کرد:
زمانی برای مستی اسب ها ساخته بهمن قبادی ,شروعی سرد و زمستانی و برفی دارد ,در فرهنگ ما زمستان را با سر درگریبان بودن می شناسیم و با خزیدن در پستوی خانه های امن به امید فردای خوشی که با بهاران میآید اما در برشی از زندگی بخشی از مردم کردستان زمانی برای آرامش نیست و زمستان زندگی به تلخ ترین شیوهاش در جریان است و حتی کودکان و بیماران هم در تکاپوی نجات زندگی هستند تو گویی بهمنی آمده و همه باید به نحوی خود را زیر آوار آن نجات دهند. بهمنی که انگار سر ایستادن ندارد و حتی در انتهای داستان که با آهنگی شاد به پایانی تلخ میرسد نیز بهاری درکار نیست وبرف در حال باریدن است .پایان این داستان که با ترس و دلهره تماشاگر همراه است, ایوب و اسب و مهدی از مرز میگذرند مرزی که معلوم نیست آن طرف آن میدان مین است یا نه. مرزی که هیچ اصالتی در نگاه دوربین ندارد و به راحتی مقهور سم اسب و قدمهای استوار ایوب میشود. دوربین بهمن قبادی تمرکزش را گذاشته است روی زندگی خانوادهای که از اول مادر ندارد و پدر را بدون آنکه دوربین تصویر روشنی از او به مخاطب بدهد جنازهای است روی یکی از اسبهای آبادی و به سادهترین شکل انگی بنام قاچاقچی را به تصویر میکشد تصویر بیجان مردی که در آبادی سردآب اطراف شهر بانه میخواسته نانی از میان برفها و زمینهای مین گذاری شده برای فرزندانش بیاورد که با گلوله مرزبانی کشته میشود. مهدی برادر بزرگتر خانواده ,ناقص الخلقه و استثنایی است و ۱۵ سال سن دارد که به اندازه کودکی یکساله جسمش رشد کرده است که البته ری اکشن مهدی به حوادث نشان می دهد از لحاظ ذهنی رشد طبیعی را طی کرده است . شرم مهدی از مشکلات بوجود آمده برای خانواده و حسرت و غصه های دزدکی مهدی و گاهی خود را به خواب زدنش تا شرمنده نگاه برادر خسته اش (ایوب ) نشود نشان می دهد مهدی مسایل و مشکلات را به خوبی می فهمد و از وضعیت جسمی اش که امکان اینکه کمک حال خانواده باشد ازش گرفته است شرمگین و مغموم است علاقه مهدی به عکس بروسلی استاد هنرهای رزمی و علاقمندی اش به عکس مردان قوی هیکل نشان می دهد چه حسرت تمام ناشدنی در دل دارد و چه فاصله معناداری مابین آنچه باید و آنچه هست در نگاه او شکل گرفته است که خود بستری برای ایجاد حس تبعیض می تواند باشد .بهمن قبادی با ذکاوت وصف ناشدنی از ابتدا تا انتهای فیلمبرداری کابشن زرد رنگی به تن مهدی کرده است تا به تماشاگر یادآوری کند مهدی مریض احوال همان کردستان ایران است که رنگ زرد آن را نه سم اسبان نه کولاک زمستان و نه حتی هیاهوی آدمها نتوانستند از نگاه دوربین مخفی اش کنند ,مهدی همان کردستانی است که نه پدر دارد و نه مادر ,کردستانی که علی رغم اینکه دوست دارد قدرتمند باشد علیل به دنیایش آوردند و در تکاپوی شدید برای درمان است ,در این فیلم ایوب نماد وظیفه شناسی است آنجا که در میان کولاک و سرما توقف می کند تا بموقع داروهای مهدی را بدهد و حتی به مهدی یاد می دهد قرص را ببلعد همانطور که خیلی وقت ها مجبور است حرفش را ببلعد و سکوت کند .ایوب از طرفی نماد صبوری و ذکاوت و ازخودگذشتگی و جوانمردی است که این همه بار ناملایمات را بدون هیچ توقعی به دوش می کشد ایوب اتفاقا خود بهمن قبادی است بهمن قبادی تجلی نسلی است که تلاش مداومی کرد تا مهدی را درمان کند و متاسفانه همیشه دست تنها بود و متاسفانه ناملایمات دید و سیلی ها خورد , ایوب همان نسل سرخورده ای است که از ابتدا با عروسی روژین خواهرش با یک نفر از آن طرف مرز ولو همزبان مخالف بود و حتی از عمویش بابت این مخالفت سیلی خورد و قهر کرد اما بعدها نا امیدی و سرخوردگی از مرکز او را وادار کرد تا خود ریسمان اسب عروسی خواهر را به سمت برون از مرز و دور از مرکز بکشد تا نشان بدهد راه دیگری در پیش نداشته است .دلبستن ایوب برای درمان مهدی به بیرون از مرز نشان می دهد بهمن قبادی کولبری را نه یک سوژه اقتصادی بلکه یک سوژه سیاسی می داند و حتی موانع طبیعی مانند کوه و مرز و برف و فقر را کم اهمیت تر از موانع ذهنی و سیاسی می داند که منجر به نا امیدی ایوب به نگاه به درون مرزها شده است ,عدم نگاه مهدی به درون مرز و عدم امید به امکان تهیه مبلغ ناچیز برای عمل جراحی مهدی از درون مرز گویا نمایانگر یک پیشینه تاریخی است چون در راه حل علاج درد بی درمان مهدی حتی لحظه ای تردید برای خروج از مرز هم انگار وجود ندارد اتفاقا به نمایش درآوردن تصاویر مونتاژ و بسته بندی فنجان برای مرکزنشینان و نشان دادن دوچرخه های لوکس در منطقه کوهستانی کردستان تلاشی است که از طرف قبادی شده تا نشان بدهد این نا امیدی از سر جهالت هم نیست بلکه مقصد این اقلام برای ایوب کاملا روشن است و علی رغم شناختی که از مرکز دارد به این میزان نا امیدی رسیده است .شخصیت دیگر فیلم زمانی برای مستی اسب ها دکتر عثمان است یا همان پزشک روستا است که برخلاف معلم بی مبالات و فرمانده مرزی خشنی که اتفاقا کرد زبان هم هست و در نوار مرزی بچه ها را دستگیر کرده و با لهجه کردی و کلمات صیقل نخورده استرس به بچه ها وارد می کند علی رغم دانش کمی که دارد و و امکانات محدودی که دارد برای طبابتش کیسه ندوخته و در هیچ کجای فیلم دیده نشد حتی هزینه داروها و آمپولها را از ایوب بگیرد.دکتر عثمان(دکتر محمود عثمان از سیاستمداران خوشنام کردستان و دبیر اتحادیه دانشجویان کرد احتمالا قبادی با انتخاب این نام خواسته است ارتباط راحت تری با مخاطب بگیرد ) نماد احزاب کورد منطقه کردستان است و اوج دیالوگ دکتر عثمان آنجا است که به ایوب می گوید مهدی دیگر خون ندارد آمپول به او تزریق کنم و این آخرین آمپولی است که می شود بهش تزریق کرد و باز تاکید می کند مهدی خون ندارد و بدن او نیاز به جراحی دارد این دیالوگ به ظرافت پایان مبارزات مسلحانه توسط احزاب سیاسی و واگذاری امور به فعالان مدنی و نسل جدید را بیان می کند (فیلم زمانی برای مستی اسب ها ۲ سال بعد از سرکار آمدن دولت محمد خاتمی در سال ۱۳۷۸ ساخته شد)و اتفاقا و متاسفانه علی رغم تلاشهای فراوان ایوب که اکنون نقش بهمن قبادی را بازی می کند ,این نسل جدید است که در سکانس آخرین بهمن قبادی حتی جلوتر از اسبی که چهاربطری ودکا خورده و مست شده مرز را زیر پا می گذارد و راه دیگری را می رود همان راهی که قبادی هم در نهایت انتخاب کرد تا نشان بدهد راه حل بدیلی برایش باقی نمانده بود. تلخی داستان آنجا بیشتر خود را نشان می دهد که بهمن قبادی آنجا که روژین را به عروسی می گیرند و مهدی را با یک قاطر مبادله می کنند دارد درد را فریاد می زند که شاید گوش شنوایی در جایی پیدا شود زیرا قبادی در فیلم لاک پشت ها پرواز می کنند نیز که دختر بچه کرد ( آگرین) توسط نیروهای آمریکای مورد تجاوز قرار می گیرد و حاصلش فرزندی نامشروع است به این عدم دلبستگی به بیگانه اشاره می کند و آنجا ادعا می کند آن طرف مرز هم دارویی برای سلامتی مهدی پیدا نمی شود و عبور از مرز شاید منجر به شادی کوتاه مدتی شود اما علاج درد مهدی در آنجا هم میسر نمی شود متاسفانه صدای بهمن قبادی که نماد نسلی صبور و توانمند بود شنیده نشد و سرنوشت قبادی هم به همان سرنوشت ایوب و مهدی دچار شد و تلخی این ماجرا تکراری بودن این داستان است که هر از گاهی صدای فرهاد و آزادی برای مدت کوتاهی بلند می شود و باز آواری از بهمن پر غصه دیگری آن فریادها را دفن می کند.